مینویسم و اشکهایم. از چیزی که لابد برای تو حماقت بود و برای من اما نیاز. نیاز به دوستداشتنت. حرفزدنی مجازی که بیپاسخ، محکوم به بلاک شدن بود و باز شمارهای دیگر و باز هم بلاک. بلاک، بلاک. کم آوردی و آخر به آن تنظیماتِ لعنتی پناه بردی تا برای همیشه از من خلاص شوی. حالا حتا نمیتوانم با وارد کردن شماره هم پیدایت کنم. آهنگ بفرستم، حرف بزنم و بلاک. شبها را که نه، سپیدهدم ها را با ترس درونیِ وحشتناکی به خواب میرفتم. پاستا با طعم شولوخوف و مغزهای کوچک زنگزده
تلاش برای همآغوشی با پیکرهی حتا سردِ واقعیت
بنویس با چشمای خیس
بلاک ,باز ,هم ,بزنم ,بفرستم، ,حرف ,و باز ,بود و ,شماره هم ,کردن شماره ,وارد کردن
درباره این سایت