محل تبلیغات شما
حسِ بازی و لوس‌بازی نیست. که بازی، بازیِ ترس است و سایه، سایه‌ی مرگ و هوا در بهاری‌ترینش هم خفه. خفه می‌شوم خاطرات را. عق می‌زنم که پس بزنم‌شان؛ بلکه نفسی و آه و باز هم. برعکسش می‌کنم آه و "ها" به پنجره‌ای که باید دریچه‌‌ای باشد کورسوی امید، و اما کم از گیوتین ندارد. که نرسیده به گیوتینِ خودساخته‌‌ی زندگی‌ام هم نفس کم می‌آورم. و لابد تمام؟ برف‌ها عقیم می‌شوند و نوستالژی رویاگونِ عاشقانه‌ی اولیور و جِنی میان برف‌ها در "لاو استوری" هم.

پاستا با طعم شولوخوف و مغزهای کوچک زنگ‌زده

تلاش برای هم‌آغوشی با پیکره‌ی حتا سردِ واقعیت

بنویس با چشمای خیس

هم ,خفه ,کم ,برف‌ها ,تمام؟ ,عقیم ,آه و ,زندگی‌ام هم ,خودساخته‌‌ی زندگی‌ام ,گیوتینِ خودساخته‌‌ی ,هم نفس

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها